سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، عمل کردن به هشت صفت را به او الهام فرماید : چشمْ فروپوشیدن از محارم خدا، ترس از خداوند ـ جلّ ذِکرُه ـ، شرم، بردباری، شکیبایی، امانتداری، راستی و بخشندگی . [امام صادق علیه السلام]

زی زی گوووولوووو
نویسنده :  مهسا*

بهاربیست                   www.zibasazi.bahar-20.com

سلام حال شما؟؟؟؟؟؟؟
واقعا ببخشید از این غیبت طولانی سرم خیلی شلوغ بود خیلی اصلا حال خوشی نداشتم واقعا الان جای خنده دار من تو امتحانا نمی گفتم
سرم شلوغه حالا می گم این چند روزی که نبودم خیلی اتفاقا برام افتاده اول از همه کارنامه گرفتم و معدلم شد

64/18وخانواده 
خیلی تعجب کردن  چون من تاحالا معدل پایین 19 نداشتم ومهم تر از همه انضباط بهم دادن15اخه کی باورش میشه می دونید اخه
کلاس ما دوم انسانی کاملا از اسمش مشخص بچه های شیطون وشر که از دیوار راست با اسکیت می رن بالا ودر عین حال درسشون هم
متوسطه و تعریفی نداره جالب اینجاست که من تو کلاسمون با این معدل شاگرد دوم شدم خیلی باحال بود سالای قبل
داشتیم کسانی رو که با معدل50/19 هم شاگرد نمی شدن
انقدر وضع کلاس افتضاح است خوب من اعتراف میکنم که خودم که نماینده ی کلاس هستم از همه شر و شیطون ترم که از نمریه انضباط ام
مشخصه واما روزی که مامانا اومده بودن کارنامه بگیرن ووووووووووووی جهنم بود انقدر که این ناظممون از کلاس ما بد گفت خب بیچاره راستم می گفت مامانم وقتی کارنامه ی منو دید بی چاره سکته کرد
باورش نمی شد منم اصلا  واسم مهم نبود به خاطر همین مامانم خیلی حرص می خورد منم همش نیشخند می زدم  می خندیدم مامانم
بی چاره داشت از حرص می ترکید همون موقع ناظمم بهش گفت میشه شما چند لحظه صبر کنید من در رابطه با مهسا باهاتون حرف دارم
خلاصه تمام مورد انظباتی هامو برای مامانم خوند مثلا قلاب گرفتن برای بچه ها و رفتن بالا از در کلاس ونگاه کردن
کلاس های دیگه
از شیشه ی در+ بستن فلکه ی آب مدرسه+زدن در کلاس ها وفرارکردن+ناخن بلند+گذاشتن پسوورد برای کامپیوتر های سایت
و به درد سر انداختن متصدی اون+دست انداختن معلم ها سر کلاسو بهم ریختن کلاس و غیره منم بعضی ها رو قبول کردم بعضی ها رو
قبول نکردم چون واقعا کار بچه های دیگه بوده بله مامانم از تعجب داشت شاخ در می اورد بعد ناظممون گفت:مهسا چرا انقدر عوض شدی
چرا انقدر افت تحصیلی داشتی واز این حرفا و چرت وپرت ها دیگه خلاصه من بهشون فهموندم که می خواستم ببینم
بچه شیطون بودن چه حسی داره
دیگه تکرار نمیشه اما من همیشه این کارار رو می کردم اما زیر ابی وزیر پوستی اینا نمی فهمیدن موزی شیطونی می کردم اما امسال
قشنگ رو شر ریختم و همه ی بچه های کلاسمون ازم پیروی می کردن یعنی معلم ها از دستمون آسی اند کارنامه هارو که دادن
شاگرد اول تا سوم هر کلاس رو بردن اردوگاه شهید چمران همون روز هم برف بود اونجا انقدر کیف داد اونجا هم کلی شر ریختیم
میگم چی کار کردیم اما لطفا مامانم وعوامل مدرسمون نخونن................خب.................شروع
وقتی رسیدیم اونجا ناظممون گفت بچه ها می تونید هر کجا که می خواید برید ولی ساعت 12اینجا باشید برای ناهار ما
هم رفتیم
کلی برف بازی کردیم از محل استقرار خیلی رور شدیم وقتی داشتیم با بچه ها بر می گشتیم دیدیم خانوم ناظم داره می ره
دستشویی اون مارو ندید ورفت دستشویی ما هم پشت سرش رفتیم تو دیدیم پشت درش قفل داره ..........در رو بروش قفل کردیم
ودویویم بیرون  واسه این که ضایع نشه رفتیم و یه دور دیگه زدیم و از همه دیر تر اومدیم واسه ناهار وقتی اومدیم دیدیم معلم تربیتیمون
داره میگه خانوم ناظم خیلی وقته نیست شما ندیدیش گوشیشم نبرده اخ اخ اخ اخ چه قدر خندیدیم بعد همه ی بچه ها بسیج شدن تا
بگردن خانوم ناظممو پیدا کنن ما هم کلی دنبالش گشتیم(هههههههههههههههههههه)یهو دیدیم یکی از بچه ها گفت بریم تو دستشویی ها رو بگردیم
خلاصه رفتن و پیداش کردن وقتی اومد مثل شیر زخمی بود انقدر داد زد وچرت وپرت گفت گفت خیلی بی شخصیت هستید من فقط بفهمم
کار کدوم بی شعوری بوده اخراجش می کنم فکر کنید 45دقیقه یا بیشتر توی دستشویی بود(هههههههههههههه)خیلی خندیدم به ما این اردو خیلی
خوش گذشت اما این ناظممون همش داشت دنبال سر نخ می گشت ببینه کار کی بوده بی چاره خیلی عصبانی بود اصلا شخصیتش رفته بود زیر سوال ولی
حقشه ما که کلی خندیییییییییییییییدییییییییییییییییم...........خیلی باحال بود

 

من خیلی هاشو خلاصه کردم اما انگاری بازم یه تومار شده...............خدمات وبلاگ نویسان جوان               www.bahar20.sub.ir
 



  • کلمات کلیدی :
  • شنبه 87/11/26 ساعت 9:7 عصر
    نویسنده :  مهسا*

    سلام خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    واااااااااای چه روزی بود امروز خیلی بد بود خیلی از صبح تا الان دارم گریه می کنم امروز صبح که داشتیم با مهسا
    وفاطمه ومریم از امتحان بر می گشتیم فاطمه گفت بچه ها چه طوره یه سر بریم مدرسه ی دوره ی راهنماییمون
    یه سر به معلم هامون بزنیم تا فاطمه اینو گفت تمام بدنم لرزیذ اخه دوباره یاد اون خاطره های قشنگم که الان دیگه
    نمی خوام حتی یک لحظه بهشون فکر کنم افتادم من گفتم بچه ها من نمیام شما برید مهسا که همه چیز رو می دونست اصرار نکرد
    گفت هر جور که راحتی اما فاطمه ومریم که از همه چیز بی خبر بودن انقدر قسم و ایه خوردن که با
    این که اصلا دوست نداشتم
    برم با هاشون رفتم از روی ناچاری... تا مدرسه قبلیمون حدودا 45دقیقه راه بود که ما با ماشین رفتیم تو این چند دقیقه تمام بدنم داشت می لرزید ...
    اخه اگه دوباره خانوم ناظمو ببینم اگه دوباره تو چشمام نگاه کنه اگه دوباره نتونم خودمو کنترل کنم وگریم
    بگیره تو این چند دقیقه به اندازه ی یه دنیا حرص خوردم به خودم گفته بودم که بعد اون همه ماجرا من دیگه
    خانوم ناظمو نمی بینم وااااااای چه قدر من بدبختم!!!!!!!! وقتی رسیدیم من گفتم من نمیام تو شما برید تو!!! یهو مریم گفت وااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    اخه برای چی بیا معلم ها ببیننت می ترسی بازم به خاطر شیطونی هامون دعوات کنن کاشکی به خاطر
    این نمی یومدم .........................
    مریم گفت به خدا اگه نیای منم نمی رم از همین جا برمی گردیم مسخره !!!دیگه داشتم می مردم نه    می خواستم اونا ازقضیه چیزی بفهمن نه می خواستم برم تو ولی بالاخره هر جوری بود منو بردن توفقط دعا  می کردم خدا کنه
    خانوم ناظم امروز مدرسه نباشه امابودتازه اولین نفری هم بود که دیدیمش بچه ها باهاش سلام علیک کردن
    کاملا مشخص بود که اصلا حواسش نیست داره چی میگه تازه چشماشم پر اشک بود مریم وفاطمه داشتن
    از تعجب شاخ در میووردن واااااااااای بازم یاد گذشته اوفتادیم کاش زمان بر می گشت همه چیز پاک می شد ولی
    افسوس که نمیشه بچه ها  که دیدن خانوم ناظم این مدلیه رفتن پیش بقیه
    معلم ها که تو دفتر بودن اما منو خانوم ناظم
    همین جوری به هم خیره بودیم انگار تک تک اون خاطره ها داشت یکی یکی از جلوی چشمامون می گذشت
    حالم یهو خیلی بد شد سرم درد گرفت من ازش چشم برداشتم ویه طرف دیگه رو نگاه کردم اما اون هنوز همون جوری داشت منو نگاه می کرد
    تا اینکه اولین دونه ی اشک از چشمم افتاد داشتم می مردم اصلا سرم داشت گیج می رفت نمی دونستم چی بگم
     یا اینکه چی کار کنم چند لحظه نگاهش نکردم سرم انداختم پایین تا اما وقتی سرمو بلند کردم ونگاهش
    کردم
    دیدم داره اشکاشو پاک میکنه خدایی برای یه ناظم خیلی سخته که جلوی دانش آموزش اینجوری رفتار کنه با این که دلم از
    دسته هرچی ناظمه خونه اما واقعا سخته !!!!هرچند که رابطه ی ما از ناظم و دانش آموز گذشته و می تونم بگم مثل دو تا دوست بودیم
    اما من به خودم اجازه نمی دم که بخواهم غرورشو بشکم ولی چی کار کنم خودش گریه کرد وقتی به خودم
    اومدم دیدم همه ی معلم های تو دفتر وبچه ها دارن مارو نگاه می کنن خب به جز مهسا که هیچ کدوم از دوست ها جریان ما رو
    نمی دونستن یعنی نمی دونستن بین ما چی گذشته ولی از غریبه وآشنا ومعلمو دانش آموزای دیگه همه می دونستن
    که رابطه ی من وخانوم ناظم از رابطه ی توی مدرسه گذشته وما مثل دو تا دوست بودیم اما هیچکسی به جز مهسا نمی دونست که ما دقیقا هشت ماه ودو روزه که حتی صدای همم نشنیدیم یهوخانم
    ناظم سالن ترک کرد ورفت تو اتاقش همون موقع یکی از دبیرهاکه وقتی ما اونجا درس می خوندیم هم دبیرمون بود
    گفت :برو ازش معذرت خواهی کن هرچی باشه ناظمت بوده دوستت بوده همه از رابطه ی شما تو تعجب بودن
    چرا این کارو کردی چرا؟؟؟؟؟؟ من دهنم وا مونده بود یعنی اون می دونست ما چرا باهم حرف نمی زنیم اخه از کجا
    می دونست کسی به جز منو مهسا وخانم ناظم از این ماجرا خبر نداشت تازه من ازش معذرت خواهی
    کرده بودم
    خودش دیگه رابطمونو قطع کرد اصلا تازه اخرین حرفی هم که بهم زد این بود گفت مهسا اصلا ازت انتظار نداشم
    این کارو بکنی خیلی از دستت ناراحت شدم خیلی تو از این که من دوستت داشتم سوءاستفاده کردی اخه مگه
    من چی کار کردم که باید باهام این جوری رفتار کردی خیلی بی عاطفه یی این اخرین حرفمه اما ارزو دارم همیشه موفق باشی همین رو گفت و گوشی قطع کرد
    خب من چیکار می کردم؟؟؟؟ منم دیگه بهش زنگ نزدم دیگه هم همدیگرو ندیدیم تا امروز ولی از اون روز تا حالا
    هر وقت یاد حرفاش می افتم گریم می گیره اخه من چیکار کنم یعنی واقعا باید به خاطر یه اشتباه این همه باز خواست بشم؟؟؟؟
    تازه یه سوال دیگه اون دبیرمون از کجا ماجرای مارو می دونست یعنی از کجا فهمیده نمی دونم شاید همه دبیر ها می دونن
    که خانوم ناظم انقدر راحت جلوشون گریه کرد ؟؟؟؟؟شاید هم نه نتونسته جلو خودشه بگیره واقعا نمی دونم نمی دونم نمی دونم
    من الان باید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدایا کمکم کن اخه چندبار باید ازش معذرت خواهی کنم
    واااااااااااااااااای تازه تا الان فکر می کردم که هیچ کس نمی دونه بین ما چی گذشته اما نه مثل این که بعضی ها می دونن اخه از کجا؟؟؟
    اینجوری خیلی بدشد هم ابرو من جلوی بقیه رفت هم اینکه دیگه بقیه به یه چشم دیگه به خانوم ناظم نگاه میکنن یه جوری تحقیرانه
    انگار که می خوان بهش بگن برای چی یه همچین رابطه یی با دانش موزت برقرار کردی اشتباه کردی انقدر باهاش صمیمی بودی
    اخی الهی من براش بمیرم چه قدر من اذیتش کردم ولی الان چه باید کرد معذرت خواهی واین از دل در اوردن جواب نمی دهد؟؟؟؟
    کمک........................کمک.............................کمک.............................کمک .........کمک
     من بعد اون حرف دبیرمون مدرسرو ترک کردم واومدم خونه تا الان هم دارم گریه می کنم

    مهسا هی اس ام اس میده حالمو می پرسه
    اخی اون بیچاره هم نگران من شده..................................



  • کلمات کلیدی :
  • سه شنبه 87/10/24 ساعت 10:45 عصر
    نویسنده :  مهسا*

    سلییییییییییییییییییییییییی.........خوفید؟؟

    بله.......بله......این چند روزه که امتحانامون شروع شده هی لوله گاز(یعنی روزگار).....

     

    چی بگم والله درس و مرس این جور چیز هارو که نمی خونیم یه تیریپ بیخیلیه خفن برداشتم که درس نخونم

     

    اخه اصلا حسش نیست بعد یه نمه هم بلدم چون تو طول سال خوندم الان شاید بلد باشم.........

     

    اصلا می دونید چیه؟؟؟؟چرا درس نمی خونم؟؟؟نمی دونید دیگه؟؟؟الان می گم بفهمید!!!من درس نمی خونم

     

    که یکی دیگه شاگرد بشه ................اخی قربون خوووووودم برم چه قدر من مهربونم ...........

     

    اصلا من روحیه ی ایثار گری دارم به خاطر همین می خوام یه نفر دیگه شاگرد بشه ولی مامانم ومعلمامو اینا

     

    که باور نمی کنن اصلا درک نمی کنن روحیه ی ایثارگری ندارن............من خودم سر امتحان از امداد های

     

    غیبی کمک می گیرم همشون الان اینجا هستن اینا ها ببینین..........

     

     

    تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

     

     



  • کلمات کلیدی : امداد غیبی
  • سه شنبه 87/10/10 ساعت 9:38 عصر
    نویسنده :  مهسا*

    سلی..........خوفید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    اینجا می خوام براتون یه مطلبی رو روشن کنم.........همه گوش ها بامنه؟(ازتیکه های معلم هامون کپی شده)

    من قبلا یه وبلاگ داشتم به نام mahsa2love.blogfa.com یادتونه که؟؟که تقریبا هم تازه ساخته بودمش

    ولی چون چند روز پیش تولد بهترین و صمیمی ترین دوستم یعنی مهسا خانم بود به همراه کادوم وبلاگمو

    تقدیمش کردم و از اون خواستم که از این به بعد ایشون مدریت شو به عهده بگیره........واون هم کلی

    خوشحال شد وقبول کرد ......و حالا این وبلاگو برای خودم درست کردم وبه خاطر تشابه نامی که داریم

    دوتامون یه پست الکترونیکی داریم که دیگه بیشتر از این هنگ نکنید.......... بله.......بله...دس..........دس

    راستی اینم بگم امروز به دلیل فراموش کردن کارت دانش آموزیمون به اتفاق هم از ساعت7صبح تا12وبیست

    دقیقه توی حیاط بودیم وحق رفتن به کلاسو نداشتیم..........(ما هم که از خدا خواسته)بله ........اینم از

    رفتار های نا مشروع ناظم ماست دیگه...................



    پنج شنبه 87/10/5 ساعت 8:35 عصر
    نویسنده :  مهسا*

    ای معنای انتظار یک لحظه بایست

     

    دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست

     

    یک لحظه بایست ویک جمله بگو:

     

    تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟



  • کلمات کلیدی : ندارد
  • پنج شنبه 87/10/5 ساعت 3:33 عصر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بالاخره حاضر
    کاش زمان بر می گشت
    من چه قدر ایثار گرم!
    اینو بخونین که هنگ نکنید!!!!!!
    !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    فهرست
    15200 :کل بازدیدها
    0 :بازدید امروز
    0 :بازدید دیروز
    درباره خودم
    زی زی گوووولوووو
    مهسا*
    مهسا محل سکونت :تهران
    حضور و غیاب
    لوگوی خودم
    زی زی گوووولوووو
    لوگوی دوستان




    لینک دوستان
    مهندسی صنایع
    انسیه
    یاسمن
    یاسمن عزیز
    مروارید عرفان
    یه پسر نا راضی
    موسوی
    بهروز
    زینب
    بهار عشق
    سینا
    مهسا جون
    غریب آشنا
    نسرین
    الی جون
    آوای آشنا
    اشتراک
     
    دسته بندی یادداشت ها
    امداد غیبی . خودتون پیدا کنید............... . ندارد .
    طراح قالب


    جدیدترین قالب وبلاگ


    خدمات وبلاگ نویسان جوان